نازیلا نوبهاری-باران
شعری از نازیلا نوبهاری – باران
باران
که اریب می بارد
تن جزیره می شکفد
عطر گل های کاغذی
در هوا می پیچد
و نازک تنی برگ های درختان لور
گوش عابران را
تا عریانی صدا می برد!
آه
نزدیکم
به غروب های دیوانه
و تنها
در مسیر سبز جزیره قدم می زنم
با زخمهایی
که از شانه هایم
پایین می آیند.
گردشگری با دوچرخه
سرمست
از کنارم می گذرد
باران یکریز می بارد!
و من رهگذر ناشناس را
به لبخندی مهمان می کنم
چترم را باز می کنم
حالا دیگر کسی نمی پرسد
چرا صورتم خیس است!
رسیده ام
کنار موج های کوچک
که نرم و مهربان
برخرده مرجان های زیر پایم
بوسه می زنند
و نگاهم به لنج های لنگر انداخته خیره می ماند
لاکپشتها، مرغان دریایی
و یک دسته ماهی کوچک
در مقابل چشم هایم می رقصند
خوب است حالا دیگر تنها نیستم!
به سمت نخلستان پشت سرم تاب
می خورم
در افق هواپیمایی در حال فرود آمدن است
و من مات باران هستم
و به کلمات عاشقانه ای فکر می کنم
که هنوز برای جزیره نسروده ام…
اطلاعات بیشتر درباره: نازیلا نوبهاری